باید که در اندوهِ وطن جان بگذارم
یا اینکه شبی سَر به بیابان بگذارم
ایرانِ من اُفتاده به گردابِ مصیبت
ننگ است بر این فاجعه کتمان بگذارم
مَردُم همه درگیر و تهیدست و گرفتار
ایندفعه نگو پای رضا خان بگذارم
پیوسته سَرِ مردُمِ ما شیره نمالید
تا کی دِ جکر بر سرِ دندان بگذارم
بینِ خودمان باشد اگر وضع همین است
باید بروم پا به خیابان بگُذارم
آماده ی آتش شدم ای حضرتِ نَمرود
تا ننگ به دامانِ خدایان بگذارم